وقت تنگ است
زمان در گذر است
مشرق مطلع شهر غربت مغرب دارد
بگذارید من اینک بروم و به آفتاب بگویم اینجا
فرصت تابش نیست
سایه گر باشی تو
همه جویای تواند
بگذارید من اینک بروم
که من از سایه سالوس و ریا بیزارم
نفرت من همه از شادی دنیای شماست
هرکه ظالم شما را سرور
هرکه مظلوم،بود غم پرور
هرکجا ناحقی خانه اش آباد است
هرکجا حقی هست مأمنش ویران باد